به گزارش خبرنگار
بلاغ، خواندن احوالات شهدا به زبان
راویان، بسی دلنشین و خواندنی است. روایت زیبای ذیل از «شهید ابراهیم امیرصادقی»
اعزامی از لشکر ویژه و خطشکن 25 کربلا، به زبان «نادر قلیزاده» است که خواندن آن
خالی از لطف نیست.
با ابراهیم تصمیم گرفتیم تا یک روز قبل از رفتن به جبههی
مهران، برای تفریح و هواخوری بیرون برویم. چون ابراهیم تازه دایی شده بود، اصرار
کرد که به جای رفتن به مناطق تفریحی به منزل خواهرش برویم تا او قبل از رفتنش به
جبهه، بتواند خواهرزاده جدیدش را ببیند.
مخالفت من فایده نداشت و به اجبار
به خانهی خواهرش رفتیم.
ابراهیم همین که بچه را دید، فورا آن را از گهواره
بیرون آورد و شروع کرد به بوسیدن. رو به خواهرش کرد و گفت: «آبجی! اسم این کوچولو
را چی گذاشتی؟!»
خواهرش گفت: «حسین!»
ابراهیم بلند شد، رفت یک ماژیک
قرمز پیدا کرد و برگشت. پشت پیراهن سفید نوزاد با آن ماژیک قرمز نوشت:
«یا
حسین شهید! ما را بطلب.»
همه شروع کردیم به خندیدن. به ابراهیم
گفتم:
- «ابراهیم! این چه جمله ای بود که نوشتی؟!»
ابراهیم با حالت
خاصی گفت:
- «از آنجایی که دوست دارم به کربلای حسین(ع) بروم و آرزو دارم که
به دیدارش نائل شوم، برای همین این جمله را پشت پیراهن این طفل پاک که گناهی نکرده
نوشتم تا شاید خدا دعایش را زودتر اجابت کند و به آبروی این نوزاد، امام حسین(ع)
مرا بطلبد... .»