شهید ابراهیــم امیــرصــادقی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید ابراهیــم امیــرصــادقی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید ابراهیــم امیــرصــادقی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام ابراهیم امیرصادقی از شهدای دانش آموز شهرستان تنکابن می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : صادقعلی
تاریخ تولد : 1347/06/01
تاریخ شهادت : 1365/04/14
محل تولد : تنکابن
گلزار شهدای نعمت اباد تنکابن
نحوه شهادت : اصابت ترکش به سر و پا و دستها و متلاشی شدن شکم
محل شهادت : مهران- عملیات کربلای1
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

طرح لایه باز فتوشاپ وصیت نامه و زندگی نامه شهید ابراهیم امیرصادقی

شهید ابراهیم امیرصادقیشهید ابراهیم امیرصادقی

شهید ابراهیم امیرصادقی

شهید ابراهیم امیرصادقی

 

میثم میثم
۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۴۷ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

شهید ابراهیم امیرصادقی


میثم میثم
۱۹ دی ۹۵ ، ۰۳:۴۲ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۱ نظر

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

شهید ابراهیم امیرصادقی


  
میثم میثم
۱۹ دی ۹۵ ، ۰۳:۲۴ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۱۹ دی ۹۵ ، ۰۳:۰۵ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

لینک سایت جنگ و درنگ 

شهید ابراهیم امیرصادقی


شهید ابراهیم امیرصادقی

شهید ابراهیم امیرصادقی

شهید ابراهیم امیرصادقی

شهید ابراهیم امیرصادقی

شهید ابراهیم امیرصادقی


 

میثم میثم
۱۹ دی ۹۵ ، ۰۳:۰۰ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
ابراهیم بلند شد، رفت یک ماژیک قرمز پیدا کرد و برگشت. پشت پیراهن سفید نوزاد با آن ماژیک قرمز نوشت...

به گزارش خبرنگار بلاغ، خواندن احوالات شهدا به زبان راویان، بسی دلنشین و خواندنی است. روایت زیبای ذیل از «شهید ابراهیم امیرصادقی» اعزامی از لشکر ویژه و خط‌شکن 25 کربلا، به زبان «نادر قلی‌زاده» است که خواندن آن خالی از لطف نیست.

با ابراهیم تصمیم گرفتیم تا یک روز قبل از رفتن به جبهه‌ی مهران، برای تفریح و هواخوری بیرون برویم. چون ابراهیم تازه دایی شده بود، اصرار کرد که به جای رفتن به مناطق تفریحی به منزل خواهرش برویم تا او قبل از رفتنش به جبهه، بتواند خواهرزاده جدیدش را ببیند.

مخالفت من فایده نداشت و به اجبار به خانه‌ی خواهرش رفتیم.

ابراهیم همین که بچه را دید، فورا آن را از گهواره بیرون آورد و شروع کرد به بوسیدن. رو به خواهرش کرد و گفت: «آبجی! اسم این کوچولو را چی گذاشتی؟!»

خواهرش گفت: «حسین!»

ابراهیم بلند شد، رفت یک ماژیک قرمز پیدا کرد و برگشت. پشت پیراهن سفید نوزاد با آن ماژیک قرمز نوشت:

«یا حسین شهید! ما را بطلب.»

همه شروع کردیم به خندیدن. به ابراهیم گفتم:

- «ابراهیم! این چه جمله ای بود که نوشتی؟!»

ابراهیم با حالت خاصی گفت:

- «از آنجایی که دوست دارم به کربلای حسین(ع) بروم و آرزو دارم که به دیدارش نائل شوم، برای همین این جمله را پشت پیراهن این طفل پاک که گناهی نکرده نوشتم تا شاید خدا دعایش را زودتر اجابت کند و به آبروی این نوزاد، امام حسین(ع) مرا بطلبد... .»
--------------------------------------------------
خاطره محمدرضا اشکواری 

من افتخار داشتم توی سالهای اول و دوم دبیرستان همکلاس ابراهیم باشم . دست خیلی قوی داشت و به شوخی وقتی باهاش دست میدادیم فشار میداد واقعا مرد شده بود و با ماها فرق داشت . سال اول دبیرستان با راهنمایی ابراهیم من اولین روزه گرفتن رو شروع کردم و با مفاتیح آشنا شدم . روز اعزام به جبهه داشت پرواز میکرد تابستان سالی که باید میرفتیم سوم دبیرستان به شهادت رسید . 


میثم میثم
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۷ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۱ نظر